داستان معراج رسول خدا (ص)
داستان معراج رسول خدا (ص)
1- اسراء و معراج
كه البته دليل هر يك از اين دو قسمت در قرآن و حديث ازيكديگر جدا است و اختلافى هم كه در گفتار اهل حديث وتاريخ ديده ميشود و همچنين اعتراضها و رد و ايرادهائى كه درداستان معراج شده و پاسخهائى كه داده يا ميدهند هر كداممربوط به يكى از اين دو قسمت است كه متاسفانه در پارهاى ازكتابها و كلمات برخى از بزرگان بخاطر مخلوط شدن اين دوقسمت،بحثها نيز به يكديگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشكالگرديده است.
2- معراج در چه سالى اتفاق افتاد
الف- از ابن عباس نقل شده كه گفته است در سال دوم بعثتبوده،چنانچه برخى گفتهاند: شانزده ماه بعد از بعثتآنحضرت انجام شده .(1)
ب- از كتاب خرائج راوندى از امير المؤمنين عليه السلامروايتشده كه در سال سوم اتفاق افتاده .(2)
ج- اقوال ديگرى هم وجود دارد ، مانند قول به وقوع آن درسال پنجم يا ششم يا دهم يا دوازدهم و يا اينكه گفتهاند:يكسال و پنج ماه قبل از هجرت يا يك سال و ششماه و يا ششماهقبل از آن..(3)
ولى بنظر مىرسد كه از روي هم رفته روايات در اين بارهاستفاده مىشود كه معراج آنحضرت-برخلاف آنچه برخىپنداشتهاند-قبل از وفات ابو طالب و خديجه بوده و بنابر اين ظاهرآن است كه معراج قبل از سال دهم انجام شده است.و الله اعلم.
چنانچه در ماه و شب آن نيز اختلاف زيادى است زيرابرخى گفتهاند:در شب هفدهم ماه مبارك رمضان بوده و قولديگر آنكه در شب هفدهم ربيع الاول و يا شب دوم آن ماه و يا درشب بيست و هفتم رجب انجام شده و يا شب جمعه اول ماه رجببوده (4)...
و به هر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائى اين بحثبراىما چندان مهم نيست كه در تاريخ سال و روز و ماه وقوع معراجغور كرده و وقتخود را بگيريم،و مهم براى ما بحثهاى آيندهاست،و البته تذكر اين مطلب لازم است كه از روى همرفتهروايات استفاده ميشود كه معراج و اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله دو بار و يا بيشتر اتفاق افتاده چنانچه در فصلهاى آينده روى آن مشروحا بحثخواهيم كرد-ان شاء الله تعالى-.
3- اسراء از كجا انجام شد؟
ولى با تذكرى كه در بخش قبلى داديم كه اسراء بيش ازيكبار انجام شده ميتوان ميان اين روايات را اينگونه جمع كرد كهيكبار از مسجد الحرام بوده و دفعات ديگر از خانه ام هانى و ياشعب ابى طالب.
اگر چه قول آخر يعنى انجام آن از شعب ابى طالب بعيد بنظرميرسد زيرا بر طبق برخى از روايات هنگامى كه ابو طالب درآن شب از غيبت آنحضرت اطلاع يافت بنى هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشيرش را برهنه كرده قريش را تهديد به جنگ كرد ، و چون صبح شد و رسول خداصلی الله علیه و اله بازگشت ، به مسجد الحرام آمده و آنچه را ديده بود براى قريش نقل كرد و ازكاروانى كه در راه ديده بود خبر داد ، وخبرهاى ديگر،كه بابودن آنحضرت در شعب و سالهاى محاصره قريش مناسب نيست. و احتمال ديگر نيز آنست كه از خانه ام هانى و يا شعبابى طالب خارج شده و به مسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفتهباشد.
4- اسراء چگونه انجام شد؟
جسم رسول خدا صلی الله علیه و اله مفقود نشد يا آنرا ناپديد نيافتم ولى خدا روحآنحضرت را به اسراء برد. و يا معاويهاى كه در آنروزگار بچهاى بيش نبوده و دركوچههاى مكه بدنبال پدرش ابو سفيان سرگرم توطئه و آزار رسولخداصلی الله علیه و اله شب و روزش را سپرى مىكرده و تا پايان عمر هم دردشمنى خود با بنى هاشم و خاندان آنحضرت و از بين بردنفضائل و محو نام و آوازه آنها لحظهاى دريغ نكرده و از اينگونه معارف بوئى نبرده در اينجا به اظهار عقيده پرداخته و دربارهاسراء گفته است: انها رؤية صادقة(8) . رؤياى صادق و خواب درستى بوده؟
و قبل از آنكه نظرات و عقايد ديگران را بيان داريم براىروشن شدن ذهن خوانندگان محترم بايد بگوئيم اينگونه نظرها مخالف اجماع دانشمندان و صريح آيات قرآنى است،كه اسراءرسول خداصلی الله علیه و اله با روح و جسم هر دو بوده،زيرا آيه شريفه سورهاسراء اينگونه است:
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الىالمسجد الاقصى(9) منزه است آن خدائى كه سير شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجداقصى.
و با توجه به اينكه آيه شريفه در مقام امتنان و منت گذارى بررسول خدا است و اين داستان را بعنوان يك معجزه وامر خارق العادهاى كه از قدرت و عظمتبىانتهاى خداى عز و جلسرچشمه گرفته استبيان مىدارد،و آنرا نشانهاى از عظمتخود ميداند...
و علت آنرا نيز نشان دادن آيات و نشانههاى عظمتخودبه پيامبر بزرگوارش ذكر كرده و بدنبال آن مىفرمايد: لنريه من آياتنا(10). يعنى-تا به او نشان دهيم آيات و نشانههاى خود را.
بديهى است كه اين تعبيرات با خواب ديدن و سير شبانه درخواب هيچگونه تناسبى ندارد،و اين خواب را همه كس ميتواندبه بيند چه صالح و چه غير صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائىچه بسا افراد غير صالح و گناهكار خوابهائى بهتر و جالبتر ازمردمان مؤمن و با تقوى ببينند،و خواب در نزد عموم مردم جز نوعى از تخيل و خيال پردازى نيست كه نمىتواند نشانه قدرت وعظمتخداى تعالى باشد...
و نيز با توجه به اينكه«عبد»كه در آيه آمده به جسم و روحهر دو اطلاق ميشود،چنانچه در جاهاى ديگر قرآن هست.
و بهر صورت اصل اين مطلب كه اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله باجسم و روح بوده با توجه به مدلول آيه شريفه و تواتر روايات وارده و اجماع و اتفاق كلمات دانشمندان اسلامى قابل انكار نيست (11) ، تنها در مورد معراج رسول خداصلی الله علیه و اله از بيت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و مشاهدات او در آسمانها و ديدار و گفتگو با پيمبران الهى ، بحث و مناقشه بسيار شده كه اجمالى از آن ذيلا از نظر شما مىگذرد:
مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البيان پس از ذكر اصلداستان اسراء ميگويد: تمامى رواياتى كه در داستان اسراء ومعراج رسيده به چهار دسته تقسيم ميشود:
1- آندسته از رواياتى كه صحت آنها مقطوع استبخاطر تواتر اخبار در اين باره و گواهى علم و دانش به صحت آن.
2- آنچه در روايات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجويز نمودهو اصول اسلامى نيز از قبول آنها ابائى ندارد و مىپذيرد،كه ماهم آنها را مىپذيريم و ميدانيم كه آنها در بيدارى بوده نه در خواب.
3- رواياتى كه ظاهر آنها مخالف با بعضى از اصول اسلامىاست ولى تاويل آنها بنحوى كه با اصول عقلى موافق باشدممكن است كه ما اينگونه روايات را بهمين نحو تاويل مىكنيم.
4- رواياتى كه نه ظاهر آنها صحيح است و نه قابل تاويلاست مگر با سختى و دشوارى شديد كه در اينگونه روايات بهترآنست كه آنها را نپذيرفته و كنار بزنيم.
مرحوم طبرسى پس از اين تقسيم بندى مىفرمايد: اما دسته اول كه مقطوع است همان اصل اسراء و معراجآنحضرت استبطور اجمال.
و اما دسته دوم مانند رواياتى است كه آنحضرت در آسمانهاگردش كرده و پيمبران را ديده و عرش و سدرة المنتهى و بهشت ودوزخ را مشاهده نموده و امثال اينها.
و اما دسته سوم مانند آنچه روايتشده كه آنحضرت مردمىرا در بهشت مشاهده نمود كه به نعمتهاى الهى متنعم بودند وجمعى را در دوزخ ديد كه در آن معذب بودند كه اينگونه روايات حمل ميشود بر اينكه اوصاف و نامهاى ايشان را ديده نه خودشانرا.
و اما دسته چهارمكه قابل پذيرش نيست مانند آن رواياتىكه رسول خداصلی الله علیه و اله با خداى تعالى رو در رو سخن گفت و او راديده و با او بر تخت نشست و امثال اينگونه رواياتى كه ظاهرآنها موجب تشبيه خدا و جسمانيت او است كه خداى تعالى ازآنها منزه است و هم چنين رواياتى كه ميگويد:در آن شب شكمآنحضرت را شكافته و شستشو دادند (12) كه اينها را نمىتوانپذيرفت زيرا آن بزرگوار از عيب و زشتى مبرا است و چگونهممكن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد(13)
و مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله در تفسير الميزان پس از ذكر كلامطبرسى ميگويد:
تقسيم مزبور به جا است،جز اينكه بيشتر مثالهائى كه آوردهمورد اشكال است،مثلا گردش در آسمانها و ديدن انبياء و امثالآن و همچنين شكافتن سينه رسول خداصلى الله عليه و آله وشستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنكه از نظر عقلهيچ اشكالى ندارد.زيرا مىتوان گفت همه آنها از باب تمثلاتبرزخى و يا روحى بوده است،و روايات معراج پر است از ايننوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنيا در هيات زنى كه همه رقمزيور دنيائى به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت وديدن انواع نعمتها و عذابها براى بهشتيان و دوزخيان و امثالاينها.
و از جمله مؤيداتى كه گفتار ما را تاييد مىكند اختلاف لحناخبار اين باب است در بيان يك مطلب،مثلا در بعضى از آنهادرباره صعود رسول خدا به آسمان مىگويد كه به وسيله براقصورت گرفته و در بعضى ديگر بال جبرئيل آمده و در بعضىنردبانى كه يكسرش روى صخره بيت المقدس و سر ديگرش بهبام فلك و آسمانها رفته است،و از اين قبيل اختلاف تعبير دربيان يك حقيقتبسيار است كه اگر كسى بخواهد دقت كند درخلال اين روايات اين باب بسيار خواهد ديد.
بنابر اين از همين جا مىتوان حدس زد كه منظور از اينبيانات مجسم ساختن امرى غير جسمى و غير مادى استبهصورت امرى مادى به نحو تمثيل و يا تمثل روحى و وقوع اينگونهتمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امرى است واضح كه به هيچ وجه نمىشود انكارش كرد(14)
و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گويد:
مردم در معراج اختلاف كردهاند،خوارج آن را انكار كرده وفرقه جهميه گفتهاند معراج، روحانى و به صورت رؤيا بوده است،ولى فرقه اماميه و زيديه و معتزله گفتهاند تا بيت المقدسروحانى و جسمانى بوده ، چون آيه شريفه دارد:«تا مسجداقصى». عدهاى ديگر گفتهاند: از اول تا به آخر حتى آسمانها را هم با جسد و روح خود معراج كرده است ، و اين معنى ازابن عباس و ابن مسعود ، و جابر و حذيفه و انس و عايشه و ام هانىروايتشده است.
و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكارنمىكنيم،و چگونه انكار كنيم با اينكه سابقه آن در دستهست،و آن معراج موسى بن عمران عليه السلام است كهخداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سينا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما كنتبجانب الطور»«تو در جانب طورنبودى»،و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن فرموده:«و كذلك نرى ابراهيم...»«اينچنين به ابراهيم نشان داديم...»،وعيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه مكاناعليا»«او را تا جايى بلند عروج داديم»و در باره رسول خداصلى اللهعليه و آله فرموده:«فكان قاب قوسين»«پس تا اندازه دو تير كمانرسيد»و معلوم است كه اين بخاطر علو همت آن حضرت بود،واين بود گفتار صاحب مناقب(15)
و مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان پس از نقل كلامابن شهر آشوب گويد:
ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين استكه اصل«اسراء»و«معراج»از مسائلى است كه هيچ راهى بهانكار آن نيست چون قرآن درباره آن به تفصيل بيان كرده،واخبار متواتره از رسول خداصلى الله عليه و آله و امامان اهل بيتبر طبق آن رسيده است.
و اما درباره چگونگى جزئيات آن،ظاهر آيه و رواياتمحفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبتبه آنجزئيات مىكنند.ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست،و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مىشود كهآنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آيات سوره نجم و صريح روايات بسيار زيادىكه بر مىآيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمىتوان آنرا انكار نمود،چيزى كه هست ممكن استبگوئيم كه اينعروج با روح مقدسش بوده است.
وليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه بهصورت رؤياى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤيا مىبود ديگر جا نداشت آيات قرآنى اينقدر درباره آن اهميت داده وسخن بگويد،و در مقام اثبات كرامت درباره آنجناب بر آيد.
و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آنجناب قصه را برايشان نقل كرد آنطور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كهآنجناب در بين راه ديده و نقل فرموده با رؤيا بودن معراجنمىسازد،و معناى معقولى برايش تصور نمىشود.
بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدسآنجناب به ماوراى اين عالم مادى يعنى آنجائى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى شده ومقدرات از آنجا صادر مىشود عروج نموده و آن آيات كبراىپروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايشمجسم شده،ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كردهاست،ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتىاز آيات الهى را ديده كه جز با عباراتى امثال«عرش»«حجب»«سرادقات»تعبير از آنها ممكن نبوده است.
اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل بهاصالت وجود مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت دروصف امور غير محسوسه اوصافى را بر مىشمارد كه محسوس ومادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم وحجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديهاى كه محسوس آدمى واقع نمىشوند و احكام ماده راندارند، و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده، درنتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانستهقائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند.
و نيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسانها معراج جسمانى رسول خدا را انكار كردهاند ناگزير شدهاند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤيا به نظر ايشان يكخاصيت مادى است براى روح مادى، و آنگاه ناچار شدهاندآيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته تاويل كنند گو اينكه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان سازگارنيست (16)
آيات سوره مباركه نجم و داستان معراج
و النّجم اذا هوى ، ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علّمه شديد القُوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق الأعلى ثمدنا فتدلى فكان قاب قوسين او أدنى فاوحى الى عبده ما أوحى ما كذبالفؤاد ما راى أ فتمارونه على مايرى و لقد راه نزلة أخرى عند سدرة المنتهىعندها جنة الماوى اذ يغشى السدرة ما يغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آيات ربه الكبرى.
-قسم به آن ستاره هنگاميكه فرود آيد،كه اين رفيقتان نه گمراه شده و نه از راه بدر رفته ، و نه از روى هوى سخن گويد ، اين نيست جز وحيى كه بهاو ميشود، و فرشته پرقدرت به او تعليم دهد،آن صاحب نيروئى كه نمايانشد ، و او در افق بالا بود ، آنگاه كه نزديك شد و بدو آويخت ،كه بفاصلهدو كمان و يا نزديكتر بود،و به بندهاش وحى كرد آنچه را وحى كرد ، ودلش تكذيب نكرد آنچه را ديده بود، آيا با او در آنچه ديده بود مجادلهميكنيد، يكبار ديگر نيز فرشته را ديد، نزد درختسدر آخرين ،كه بهشت اقامتگاه نزديك آنست ، آندم كه درختسدر آنچه را فرا گرفته بود فرا گرفته بود، ديدهاش خيره نشد و طغيان نكرد، و شمهاى از نشانههاى بزرگپروردگارش را بديد.
البته همانطور كه مشاهده ميكنيد اين آيات شريفه مانند آيهكريمه سوره«اسراء»آن صراحت را ندارد ، و بخاطر افعال و ضمائربسيار و واضح نبودن مرجع اين ضمائر و فاعل افعال مذكوره قدرىاجمال و ابهام دارد و همين اجمال و ابهام به تفسير و معانى آنهاسرايت كرده و اختلافى در گفتار مفسران در تفسير اين آياتبچشم مىخورد،كه ما براى نمونه توجه شما را بموارد زير جلبميكنيم،از آن جمله است اين آيه:
علّمَهُ شَديدُ القُوى كه ضمير«علمه»را برخى به رسول خدا برگردانده و برخى به قرآن. و مراد از«شديد القوى»نيز برخىگفتهاند جبرئيل است و برخى گفتهاند: خداى تعالى است.
و در آيه بعدى نيز در معناى«ذو مرة فاستوى» برخى گفتهاند: منظور از«ذو مرة»جبرئيل است و برخى گفتهاند: رسول خدا است.
چنانچه در فاعل«فاستوى»نيز همين دو قول وجود دارد.
و در مرجع ضمير«هو»در آيه«و هو بالافق الاعلى»و فاعل«دنا»و«كان»نيز همين دو قول ديده ميشود.
و در فاعل آيه«فاوحى الى عبده...»نيز اختلاف است كهآيا جبرئيل استيا خداى تعالى.
و اختلافات ديگرى كه با مراجعه به تفسيرهاى مختلف وگفتار مفسرين شيعه و اهل نتبوضوح ديده ميشود.
و شايد بخاطر همين اجمال در اين آيات بوده كه مرحوم شيخطوسى در داستان اسراء و معراج رسول خداصدر تبيان فرموده: و الذى يشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الىالمسجد الاقصى،و الثانى يعلم بالخبر(17)
-يعنى آنچه قرآن بدان گواهى دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا مسجداقصى است و قسمتبعدى آن يعنى ماجراى معراج رسول خداصاز روىاخبار معلوم شود.
و يا در كلام ابن شهر آشوب آمده بود كه: قالت الامامية و الزيدية و المعتزلة بل عرج بروحه و بجسمه الىبيت المقدس لقوله تعالى«الى المسجد الاقصى(18).
اگر چه در انتساب اين كلام به ابن شهر آشوب برخى ترديدكرده و آنرا از تصرفات و تحريفات كسانى دانستهاند كه كتابمناقب ابن شهر آشوب را مختصر كرده و اصل آنرا از بين بردهاند (19).
ولى با تمام اين احوال شواهد و قرائنى در همين آيات شريفههست كه بخوبى شان نزول آنرا همانگونه كه بسيارى از مفسرانگفتهاند و رواياتى هم در اين باره رسيده درباره معراج رسولخداصلی الله علیه و اله تاييد ميكند ، مانند آياتى كه داستان رؤيت رسولخداصلی الله علیه و اله به لفظ ماضى يا مضارع آمده يعنى آيه 10 تا 18 كهبخوبى روشن است كه فاعل آنها رسول خدا است و اين رؤيتهم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم ديگرى غير از اين دنيا صورت گرفته چنانچه براى اهل فن روشن است.
و سخن برخى نيز كه سعى كردهاند اين رؤيت را به رؤيتقلبى حمل كنند و نظير حديث«ما رايتشيئا الا و رايت الله قبلهو بعده و معه»بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردى هم بخاطرمحال بودن متعلق رؤيت بناچار حمل بر معنائى شود دليل برحمل جاهاى ديگر نمىشود،كه بر اهل فن پوشيده نيست،وبحث و توضيح بيشتر هم در اين باره از بحث ما كه يك بحثتاريخى است خارج بوده و شما را بجاهائى كه در اين باره بحثعلمى و تفسيرى بيشترى كردهاند حواله ميدهيم ، و تنها در اينجاگفتار مرحوم مجلسى را نقل كرده و بدنبال نقل تاريخى خود بازميگرديم:
ايشان پس از نقل گفتار فخر رازى از مفسران اهل سنت دراثبات معراج جسمانى و گفتار شيخ طبرسى ره از مفسران بزرگوارشيعه در اين باره گويد:
بدانكه عروج رسول خداصلی الله علیه و اله به بيت المقدس و از آنجا به آسمان در يك شب با بدن شريف خود از مطالبى استكه آيات و اخبار متواتر از طريق شيعه و اهل سنتبداندلالت دارد و انكار امثال آنها يا تاويل آنها به معراجروحانى يا به اينكه اين ماجرا در خواب بوده منشاى جزقلت تتبع در آثار ائمه طاهرين،يا قلت تدين و ضعف يقين ، و يا تحت تاثير قرار گرفتن تسويلات و سخنانفيلسوف مآبانه فيلسوف نمايان ندارد.و رواياتى كه دراين باب رسيده گمان ندارم همانند آن در چيزى از اصولمذهب بدان اندازه رسيده باشد و بدين ترتيب من نمىدانمچه باعثشده كه آن اصول را پذيرفته و ادعاى علم وآگاهى آنرا كردهاند ولى در اين مقصد عالى توقفنمودهاند؟و براستى سزاوار است كه بدانها گفته شود:
أ فتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض.
آيا به بعضى از كتاب ايمان آورده و به بعضى ديگر كفرمي ورزيد.
و اينكه براى عدم پذيرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التيامدر افلاك را بهانه كردهاند بر اهل خرد پوشيده نيست كهآنچه را در اين باره بدان تمسك جستهاند جز از روىشبهات اوهام نيست،با اينكه دليل آنها در اين باره برفرض صحت مربوط استبه آن فلك اعلى و فلك الافلاككه به همه اجسام محيط ميباشد نه به افلاك زيرين و انجاممعراج رسول خداص مستلزم خرق و التيام در آن نخواهدبود (20) ،و اگر امثال اين شكوك و شبهات بتواند مانع از قبولرواياتى گردد كه تواتر آنها به اثبات رسيده در اينصورتميتوان در همه آنچه از ضروريات دين است توقف نمود! ومن براستى تعجب دارم از برخى از متاخرين اصحابمانكه چگونه براى آنان در امثال اين گونه امور سستىپيدا شده در صورتيكه مخالفين با اينكه در مقايسه با ايشاناخبارشان كمتر و آثارشان نادرتر و پاى بنديشان كمتر است رد آنها را تجويز نكرده و اجازه تاويل آنها را نمىدهند،كه اينان با اينكه از پيروان ائمه اطهار عليهم السلام هستند و چند برابر آنها احاديث صحيحه در دست دارند باز هم درجستجوى پيدا كردن آثار اندكى هستند كه از سفهاى آنانرسيده و گفتارشان را همراه گفتار شيعيان ذكرميكنند(21)
و البته با توجه بدانچه گفته شد كه طبق روايات بسيار معراجرسول خداصلی الله علیه و اله چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاريخ و چه ازنظر كيفيت و خصوصيات ميتوان نوعى توافق ميان اقوال مختلفبرقرار نمود،و به اصطلاح با اين ترتيب ميان آنها را جمع كرد،بهاين نوع كه برخى در سالهاى اول بعثت و برخى در سالهاى آخرو برخى در بيدارى و با جسم و بدن و برخى در عالم رؤياء و يا بصورت تمثيلات برزخى و غير اينها بوده ، و هر يك از اين اقوالناظر به يكى از آنها بوده است و الله العالم.
و در پايان اين بحث برخى از رواياتى را نيز كه درباره اصل داستان اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه واله رسيده ذکر می گردد .
داستان معراج بر طبق روايات
جبرئيل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مركبى را كهنامش«براق(22) بود براى او آورد و رسول خدا«صلی الله علیه و اله»بر آن سوارشده و بسوى بيت المقدس حركت كرد،و در راه در چند نقطهايستاد و نماز گذارد،يكى در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاىبعد رسولخدا«صلی الله علیه و اله» بدانجا هجرت فرمود ، و يكى هم مسجدكوفه ، و ديگر در طور سيناء ، و بيت اللحم-زادگاه حضرتعيسى علیه السلام و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق رواياتى كه صدوقرهو ديگران نقل كردهاند ازجمله جاهائى را كه آن آنحضرت در هنگام سير بر بالاى زمينمشاهده فرمود سرزمين قم بود كه بصورت بقعهاى ميدرخشيد وچون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخ داد : اينجا سرزمين قماست كه بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد ميآيندو انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نيز در روايات آمده كه در آنشب دنيا بصورت زنى زيبا وآرايش كرده خود را بر آنحضرت عرضه كرد ولى رسول خدا«صلی الله علیه و اله» بدو توجهى نكرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را ديد ، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند،و بر طبق روايتىكه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق علیه السلام روايت كرده رسولخدا«صلی الله علیه و اله »فرمود: فرشتهاى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از اونديده بودم وبر خلاف ديگران چهرهاى در هم و خشمناكداشت و مانند ديگران تبريك گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت: اين مالك ،خازن دوزخ است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهكاران افزوده ميشود، بر او سلام كردم و پس از اينكه جوابسلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشاندهد و چون سر پوش را برداشت لهيبى از آن برخاست كه فضا رافرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وىخواستم آنرا به حال خود برگرداند(23)
و بر طبق همين روايت در آنجا ملك الموت را نيز مشاهدهكرد كه لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى كه با آنحضرت داشت عرض كرد: همگى دنيا در دست من همچوندرهم و سكهاى است كه در دست مردى باشد و آنرا پشت و روكند ، و هيچ خانهاى نيست جز آنكه من در هر روز پنج بار بدانسركشى ميكنم و چون بر مردهاى گريه مىكنند بدانهامىگويم :گريه نكنيد كه من باز هم پيش شما خواهم آمد و پساز آن نيز بارها ميآيم تا آنكه يكى از شما باقى نماند،در اينجا بودكه رسولخدا«صلی الله علیه و اله»فرمود: براستى كه مرگ بالاترين مصيبت وسختترين حادثه است، و جبرئيل در پاسخ گفت: حوادث پساز مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود: و از آنجا بگروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مىخوردند و پاك راميگذاردند ، از جبرئيل پرسيدم : اينها كيانند؟گفت:افرادى از امت تو هستند كه مال حرام ميخورند و مال حلال را واميگذارند و مردمىرا ديدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچيده و در دهانشان ميگذاردند،پرسيدم:اينها كيانند؟گفت: اينها كسانى هستند كه از مردمان عيبجوئى مىكنند. و مردمانديگرى را ديدم كه سرشان را با سنگ ميكوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخداد:اينان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاءرا نميخوانده و ميخفتند، و مردمى را ديدم كه آتش در دهانشانميريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مىآمد و چون وضع آنها راپرسيدم،گفت:اينان كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ستم ميخورند،و گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند ونمىتوانستند از جا برخيزند گفتم:اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت:كسانى هستند كه ربا ميخورند،و زنانى را ديدم كه برپستان آويزانند،پرسيدم:اينها چه زنانى هستند؟گفت: زنانزناكارى هستند كه فرزندان ديگران را بشوهران خود منسوبميدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاء بدنشانتسبيح خدا ميكرد (24)
و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيهبيكديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم: اينان كيانند؟گفت:هر دوپسر خاله يكديگر يحيى و عيسى عليهما السلام هستند،بر آنها سلامكردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند،و فرشتگان زيادىرا كه به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبائى راكه زيبائى او نسبتبه ديگران همچون ماه شب چهارده نسبتبستارگان ديگر بود مشاهده كردم و چون نامش را پرسيدم جبرئيلگفت:اين برادرت يوسف است،بر او سلام كردم و پاسخ داد وتهنيت و تبريك گفت،و فرشتگان بسيارى را نيز در آنجا ديدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون ازجبرئيل پرسيدم گفت:او ادريس است كه خدا ويرا به اينجاآورده،بر او سلام كرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم وهمگى براى من و امت من مژده خير دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را بسن كهولتديدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدمكيست؟جبرئيل گفت: هارون بن عمران است،بر او سلامكردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى ديگرمشاهده كردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را ديدم كه مىگفت: بنى اسرائيل پندارند منگرامىترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از مننزد خدا گرامىتر است،و چون از جبرئيل پرسيدم:كيست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام كردم جوابداد و همانند آسمانهاى ديگر فرشتگان بسيارى را در حال خشوعديدم.
سپس بآسمان هفتم رفتيم و در آنجا بفرشتهاى برخورد نكردمجز آنكه گفت:اى محمد حجامت كن و به امتخود نيزسفارش حجامت را بكن،و در آنجا مردى را كه موى سر وصورتش سياه و سفيد بود و روى تختى نشسته بود ديدم و جبرئيلگفت:او پدرت ابراهيم است،بر او سلام كرده جواب داد وتهنيت و تبريك گفت،و مانند فرشتگانى را كه در آسمانهاىپيشين ديده بودم در آنجا ديدم،و سپس درياهائى از نور كه ازدرخشندگى چشم را خيره ميكرد،و درياهائى از ظلمت وتاريكى،و درياهائى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناكشدم جبرئيل گفت:اين قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حديثى است كه فرمود:چون به حجابهاى نور رسيدمجبرئيل از حركت ايستاد و بمن گفت:برو!
و در حديث ديگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسيدم ودر آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم : اىجبرئيل در چنين جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت ميكنى؟گفت اى محمد اينجا آخرين نقطهاى است كه صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم ميسوزد (25) ،آنگاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آنگاهكه در درياى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مىكرد تا جائيكه خداى تعالى ميخواست مرا متوقفكند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اينكه آن سخنانى كه خدا بآنحضرت وحى كرده چه بودهاست در روايات بطور مختلف نقل شده و قرآن كريم بطور اجمالو سربسته ميگويد«فاوحى الى عبده ما اوحى»- پس وحى كرد بهبندهاش آنچه را وحى كرد-و از اينرو برخى گفتهاند: مصلحتنيست در اين باره بحثشود زيرا اگر مصلحتبود خداى تعالىخود ميفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر روايت و دليل معتبرىاز معصوم وارد شد و آنرا نقل كرد،مانعى در اظهار و نقل آننيست.
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط بمسئلهجانشينى و خلافت على بن ابيطالب علیه السلام و ذكر برخى از فضائلآنحضرت بوده ، و در حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود:1- وجوب نماز2- خواتيم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك، و در حديث كتاب بصائر استكه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«صلی الله علیه و اله»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشتهدر سدرة المنتهى بجبرئيل رسيدم و به همراه او باز گشتم.
روايت ديگرى در اين باره
در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابنعباس و ديگران نقل شده آمده است كه رسولخدا«صلی الله علیه و اله»صورتعلى بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده كرد و يا فرشتهاى رابصورت آنحضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار على علیه السلام را داشتند خداىتعالى اين فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب ميشويم به ديدن اينفرشته ميآئيم.
و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس ازعلى علیه السلام را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف درسمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسيد گفتند: اينها حجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند.
و در حديث ديگرى است كه رسول خدا«صلی الله علیه و اله»گويد:ابراهيمخليل در آنشب فرمودند:-اى محمد امتخود را از جانب منسلام برسان و بآنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاكش پاك وپاكيزه و دشتهاى بسيارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها غرس ميگردد، امتخود را دستور داده تادرخت در آن زمينها زياد غرس كنند(26).
شيخ طوسى ره در امالى از امام صادق علیه السلام از رسولخدا«صلی الله علیه و اله»روايت كرده كه فرمود: در شب معراج چونداخل بهشتشدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم كه از شدت درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بيرون ديده ميشد و دو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئيل پرسيدم: اين قصر ازكيست؟گفت:از آن كسى كه سخن پاك و پاكيزه گويد، و روزه را ادامه دهدو پيوسته گيردو اطعام طعام كند،و در شبهنگامى كه مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على علیه السلام گويد:من به آنحضرت عرضكردم:آيا در ميان امتشما كسى هست كه طاقت اينكار را داشته باشد؟فرمود:هيچميدانى سخن پاك گفتن چيست؟عرض كردم:خدا و پيغمبرداناترند فرمود:كسى كه بگويد:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللهو الله اكبر»هيچ ميدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود: ماه صبر-يعنى ماه رمضان-را روزه گيردو هيچ روز آنرا افطار نكند،و هيچ دانى اطعام طعام چيست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند، فرمود:كسى كه براى عيال ونانخواران-خوداز راه مشروع خوراكى تهيه كند كه آبروى ايشان را از مردم حفظ كند،و هيچ ميدانى تهجد در شب كه مردمخوابند چيست؟ عرضكردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: كسى كه نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى كه يهود و نصارى و مشركين ميخوابند.
اين حديث را نيز كه متضمن فضيلتى از خديجه-بانوىبزرگوار اسلام-ميباشد بشنويد:
عياشى در تفسير خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده كهرسولخدا«صلی الله علیه و اله»فرمود:در آن شبى كه جبرئيل مرا بمعراج برد چون بازگشتيم بدو گفتم :اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«صلی الله علیه و اله»چون خديجه را ديداركرد سلام خداوند و جبرئيل را بخديجه رسانيد و او در جوابگفت: ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و على جبرئيل السلام.
خبر دادن رسولخدا«صلی الله علیه و آله »از كاروان قريش
اين سخن را فرموده برخاست كه برود من دست انداختهدامنش را گرفتم بطورى كه جامهاش پس رفت و بدو گفتم: اىرسول خدا اين سخن را كه براى ما گفتى براى ديگران مگو كهتو را تكذيب كرده و مىآزارند ، فرمود: بخدا ! براى آنها نيز خواهمگفت!
ام هانى گويد: من به كنيزك خود كه از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«صلی الله علیه و اله»برو ببين كارش با مردم بكجا ميانجامد وگفتگوى آنها را براى من باز گوى.
كنيزك رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«صلی الله علیه و اله»داستانخود را براى مردم تعريف كرد با تعجب پرسيدند: نشانه صدقگفتار تو چيست و ما از كجا بدانيم تو راست ميگوئى؟فرمود: نشانهاش فلان كاروان است كه من هنگام رفتن بشام در فلانجا ديدم و شترانشان از صداى حركت براق رم كرده يكى از آنها فراركرد و من جاى آنرا به ايشان نشان دادم و هنگام بازگشت نيز درمنزل ضجنان25 ميلى مكهبفلان كاروان برخوردم كه همگىخواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آنرا باسرپوش پوشانده بودند و كاروان مزبور هم اكنون از دره تنعيم وارد مكه خواهند شد،و نشانهاش آن است كه پيشاپيش آنهاشترى خاكسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است كهيك لنگه آن سياه مىباشد.
و چون مردم اين سخنان را شنيدند بسوى دره تنعيم رفته وكاروان را با همان نشانيها كه فرموده بود مشاهده كردند كه ازدره تنعيم وارد شد و چون آن كاروان ديگر بمكه آمد و داستان رمكردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جويا شدند همه راتصديق كردند.
محدثين شيعه رضوان الله عليهم نيز بهمين مضمون- با مختصراختلافى-رواياتى نقل كردهاند و در پايان برخى از آنها چنيناست كه چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براىتكذيب و استهزاء باقى نماند آخرين حرفشان اين بود كه گفتند:
-اين هم سحرى ديگر از محمد!
پي نوشت :
1- بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحيح من السيره ج 1 ص 269-270.
2- بحار الانوار ج 18 ص 379.
3- الميزان ج 13 ص 30-بحار الانوار ج 18 ص 302،319.
4- بحار الانوار ج 18 ص 319 و سيرة النبويه ج 2 ص 93-94.
5- ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت در كتاب الاصابة ج 4 ص 348 ذكركرده كه عايشه چهار سال يا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا(ص)بدنيا آمد وهنگاميكه رسول خدا(ص)او را بعقد خويش در آورد شش ساله بود و پس از دو ياسه سالگى در نه سالگى وى در سال اول و يا سال دوم هجرت با او زفاف نمود و روى قول اينكه اسراء و معراج رسول خدا(ص) در سال سوم يا دوم بعثت اتفاق افتاده باشدعايشه در آن زمان هنوز بدنيا نيامده بود مگر آنكه بگوئيم ايشان در اين باره اجتهادكرده اند و همان مطالبى كه در حديث وحى مذكور شد.
6- و در برخى از روايات «ما فقدت »بجاى «ما فقد»است.
7- سيره ابن هشام ج 1 ص 399.
8- سيرة النبويه ج 2 ص 105-سيره ابن هشام ج 1 ص 400.
9- سوره اسراء-آيه 1.
10- سوره اسراء-آيه 1.
11- از دانشمندان معاصر شيعه مرحوم علامه طباطبائى در اين باره فرموده:«اصل اسراء چيزى نيست كه بتوان آنرا انكار كرد زيرا قرآن كريم بدان تصريح كرده وروايات از رسول خدا و ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين باره متواتر است »(الميزان ج 13 ص 31)و از دانشمندان معاصر اهل سنت نويسنده فقه السيره «دكتر سعيدبوطى »در ضمن بحثى درباره معجزات رسول خدا(ص)و نقل تعدادى از آنهامى گويد:«و من ذلك حديث الاسراء و المعراج الذى نسوق هذا البحث بمناسبته و هو حديث متفق عليه لا تنكر قطعية ثبوته،و هو باجماع جماهير المسلمين من ابرزمعجزاته »(فقه السيره ص 150)
12- اشاره است به پاره اى از روايات كه در شب معراج فرشتگان الهى طشت و آفتابه اى آوردند و شكم آن حضرت را پاره كرده و شستشو دادند،نظير آن چه درداستان «شق صدر»پيش از اين گذشت.
13- مجمع البيان ج 6 ص 395.
14- الميزان ج 13 ص 33-34.
15- مناقب ج 1 ص 177.
16- الميزان ج 13 ص 31-32.
17- تفسير تبيان ج 2 ص 194.
18- مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 135.
19- پاورقى بحار الانوار ج 18 ص 380.
20- اين مساله لزوم خرق و التيام در افلاك روى فرضيه بطلميوس بوده كه افلاك را اجسامى بلورين تصور مى كرده اند و پس از كشفيات جديد و هيئت امروز كه معلوم شد افلاك به مداركرات و كواكب گفته مى شود و اصلا جسمى در كار نيست و تا آنجا كه چشم مسلح و غير مسلح كار مى كند جز جو و هوا(و به تعبير قرآن «دخان »و دودى)بيش نيست اصلا جائى براى اين حرف و شبهه باقى نمى ماند.
21- بحار الانوار ج 18 ص 289-290.
22- در توصيف براق در چند حديث آمده كه فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود، داراى دو بال بود و هر گام كه بر ميداشت تا جائى را كه چشم ميديد مى پيمود،ابن هشام درسيره گفته براق همان مركبى بود كه پيغمبران پيش از آنحضرت نيز بر آن سوار شده بودند.و در حديثى است كه فرمود:صورتى چون صورت آدمى و بالى مانند بال اسب داشت، وپاهايش مانند پاى شتر بود.و برخى از نويسندگان روز هم در صدد توجيه و تاويل بر آمده و«براق »را از ماده برق گرفته و گرفته اند:سرعت اين مركب همانند سرعت برق و نور بوده.
23- و در حديثى كه صدوق(ره)از امام باقر نقل كرده رسول خدا«ص »را از آن پس تا روزى كه از دنيا رفت كسى خندان نديد.
24- صدوق(ره)در كتاب عيون بسند خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: من و فاطمه نزد پيغمبر«ص »رفتيم و او را ديدم كه بسختى ميگريست و چون سبب پرسيدم فرمود شبى كه بآسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى ديدم و گريه ام براى سختى عذاب آنها است.زنى را بموى سرش آويزان ديدم كه مغز سرش جوش آمده بود،و زنى رابزبان آويزان ديدم كه از حميم(آب جوشان)جهنم در حلق او ميريختند،و زنى را به پستانهايش آويزان ديدم،و زنى را ديدم كه گوشت تنش را ميخورد و آتش از زير او فروزان بود،و زنى را ديدم كه پاهايش را بدستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ريخته بودند،و زنى را كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بينى اوخارج ميشد و بدنش را خورده و پيسى فرا گرفته بود،و زنى را به پاهايش آويزان در تنورى ازآتش ديدم،و زنى را ديدم كه گوشت تنش را از پائين تا بالا بمقراض آتشين مى بريدند،و زنى را ديدم كه صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء خود را ميخورد،و زنى را ديدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود،و زنى را بصورت سگ ديدم كه آتش از پائين در شكمش ميريختند و از دهانش بيرون ميآمد و فرشتگان باگرزهاى آهنين بسر و بدنشان ميكوفتند.
فاطمه كه اين سخن را از پدر شنيد پرسيد:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند كه خداوند چنين عذابى برايشان مقرر داشته بود؟فرمود!اما آن زنى كه بموى سر آويزان شده بود زنى بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانيد،و اما آنكه بزبان آويزان بودزنى بود كه با زبان شوهر خود را ميآزرد،و آنكه به پستان آويزان بود زنى بود كه از شوهرخود در بستر اطاعت نمى كرد،و زنى كه به پاها آويزان بود زنى بود كه بى اجازه شوهر ازخانه بيرون ميرفت و اما آنكه گوشت بدنش را ميخورد آن زنى بود كه بدن خود را براى مردم آرايش ميكرد،و اما زنى كه دستهايش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت بدن و لباس خود اهميت نداده و براى جنابت و حيض غسل نمى كرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بى اهميت بود،و اما آنكه كور و كر و گنگ بود آن زنى بود كه از زنا فرزند دار شده و آنرا بگردن شوهرش ميانداخت،و آنكه گوشت تنش رابمقراض مى بريدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان قرار ميداد،و آنكه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود ميخورد زنى بود كه وسائل زنا براى ديگران فراهم ميكرد،وآنكه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين دروغگو بود،و آنكه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش ميريختند زنان خواننده و نوازنده بودند .و سپس بدنبال آن فرمود: و اى بحال زنى كه شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنى كه شوهر از او راضى باشد.
25- سعدى در اين باره گويد: چنان گرم در تيه قربت براند كه در سدره جبريل از او باز ماند بدو گفت:سالار بيت الحرام كه اى حامل وحى برتر خرام چو در دوستى مخلصم يافتى عنانم ز صحبت چرا تافتى بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم كه نيروى بالم نماند اگر يك سر موى برتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم
26- و در حديث ديگرى كه على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده رسولخدا«ص »فرمودچون بمعراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشتهاى سفيدى را ديدم و فرشتگانى را مشاهده كردم كه خشتهائى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى سازند و گاهى هم دست از كار كشيده بحالت انتظار مى ايستند،از ايشان پرسيدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى كشيد؟گفتند:گاهى كه دست مى كشيم منتظر رسيدن مصالح هستيم، پرسيدم مصالح آن چيست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن كه در دنيا مى گويد:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»كه هر گاه اين جمله را ميگويد ما شروع بساختن مى كنيم،و هرگاه خوددارى مى كند ما هم خوددارى ميكنيم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}